loading

در جهان بودن


کتاب در جهان بودن

نویسنده:هیوبرت دریفوس

مترجم:زکیه آزادانی

انتشارات:نشر نی

موضوع : وجود و زمان – هستی شناسی- فضا و زمان -فلسفه (۱۰۸۵)

 

معرفی کتاب در جهان بودن

کتاب در جهان بودن؛ شرحی بر قسمت نخست وجود و زمان هایدگر نوشته هیوبرت دریفوس و ترجمه زکیه آزادانی است و نشر نی آن را منتشر کرده است.

در ـ جهان ـ بودن شرح نخستین قسمت کتاب وجود و زمان، اثر مارتین هایدگر است. دریفوس در این کتاب که حاصل ۲۵ سال تدریس اوست، عناصر اصلی تحلیل بنیادی دازاین را به دقت توضیح می‌دهد. او در این کتاب می‌کوشد با ارائه‌ٔ مثال‌های متعدد و مقایسه‌ آرای هایدگر با اندیشمندان هم‌عصرش، مفاهیم پیچیده‌ای چون جهان‌مندی، دغدغه، تأثریافتگی، فهم، گفتار و نیز نقد عمیق و بنیادین هایدگر بر انتولوژی سنتی را با بیانی روشن و سلیس شرح دهد.

 

درباره کتاب در جهان بودن

آنچه هایدگر در کتاب وجود و زمان دنبال می‌کند، چیزی جز ژرفابخشیدن به‌فهم ما درباره معنای بودنِ چیزها (اشیا، مردم، انتزاعات، زبان و…) نیست. او می‌خواهد انحای متفاوت وجود را از یکدیگر بازشناسد و آن‌گاه نشان دهد که چگونه این شیوه‌های مختلف با وجود انسان و نهایتاً با زمان‌مندی مرتبط هستند.

هایدگر ادعا می‌کند که سنّت در توصیف و تفسیر وجود انسان دچار سوءفهم شده است. از همین روی، او به‌عنوان نخستین گام طرحش می‌کوشد تا چیستی انسان را از نو تحلیل کند. روشن است که اگر نتایج این طرح ارائه شوند، برای هر کس که می‌خواهد بداند خودش چه نحوه‌ای از وجود است، اهمیت دارد. نتایجی که هایدگر به‌آن‌ها دست پیدا می‌کند، برای علوم انسانی هم بسیار مهم و حیاتی است، زیرا روشن است که نمی‌توان چیزی را فهمید مگر آن‌که برداشت درستی از وجود چیزی داشته باشیم که می‌کوشیم آن را بفهمیم. بنابراین، مثلاً اگر کسی تصور کند که انسان، حیوان ناطقی است که بر پایهٔ باورها و تمایلات خود عمل کرده و مسائل را حل می‌کند ـ‌همان‌طور که سنّت از زمان ارسطو تاکنون چنین اندیشیده است او نظریه‌ای برای ذهن، تصمیم‌گیری، پیروی از قواعد و نظایر آن می‌پروراند تا این نحوه وجود را توجیه کند. اما اگر معلوم شود که چنین توصیفی درباره واقعیت انسان سطحی و کم‌مایه است، آن‌گاه همه آن کوشش‌های سخت، بیهوده و بی‌نتیجه خواهد بود.

سوءفهم سنّتی درباره وجود انسان با شیفتگی افلاطون نسبت به‌نظریه آغاز شد. این ایده که انسان می‌تواند جهان را به‌شیوه‌ای بی‌طرفانه و ازطریق کشف اصولی بفهمد که زیربنای کثرت پدیدارهاست، به‌راستی قدرت‌مندترین و مهیج‌ترین ایده از زمان [کشف] آتش و زبان بود. اما حرکت افلاطون و سنّت ما با یک خطا آغاز شد، وقتی آن‌ها تصور کردند که می‌توان درباره همه‌چیز، حتی درباره انسان‌ها و جهان آن‌ها هم یک نظریه داشت و به‌علاوه مسیرِ نسبت برقرارکردنِ انسان‌ها با اشیا، داشتنِ نظریه‌ای ضمنی درباره آن‌هاست.

هایدگر مخالف نظریه نیست. به‌عقیده وی، نظریه از قدرت و اهمیت برخوردار است، اما حدود معیّنی دارد. اساساً او می‌خواهد نشان دهد که نمی‌توان درباره شرط امکان نظریه، نظریه داشت. اگر چنین ادعایی درست باشد، تحلیل او یکی از عمیق‌ترین و نافذترین پیش‌فرض‌های پذیرفته‌شده توسط فلاسفه سنّتی از افلاطون تا دکارت، کانت و ادموند هوسرل (استاد خود هایدگر) را مورد تردید قرار می‌دهد. از آن‌جا که این پیش‌فرض، در اندیشه‌ورزی ما نقشی بسیار مهم و حیاتی دارد، تردیدکردن در آن به‌معنای زیرسؤال‌بردن فعالیت‌های معمول ما در فلسفه و در همه شاخه‌های دیگری است که انسان را موضوع مطالعهٔ خود قرار می‌دهند. به‌عنوان نمونه، زیربنای پژوهش‌های معمول برای الگوهای رسمی در زبان‌شناسی، انسان‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، نقد ادبی، علوم سیاسی و اقتصاد، همین سنّت است. پژوهشگران در هریک از این شاخه‌ها می‌کوشند تا مؤلفه‌ها، سرنخ‌ها، رویکردها، ویژگی‌ها، عناصر، اصول مستقل و… را بیابند و ازطریق قوانین فراگیرمثلاً در علوم طبیعی و رفتارگرایی‌ـ و یا قواعد و برنامه‌هاــ مثلاً در ساختارگرایی و شناخت‌گرایی‌ــ بین آن‌ها ارتباط برقرار کنند.

بر این اساس و با تاثیری که هایدگر بر متفکران بعد از خود گذاشت، بسیاری از متفکرین برجسته در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی وام‌داری خود را به‌هایدگر تصدیق می‌کنند. میشل فوکو گفته است که «برای من هایدگر همواره مهم‌ترین فیلسوف بوده است… کل سیر تکامل فلسفی من را مطالعه اندیشه هایدگر تعیّن بخشیده است». ژاک دریدا در اوایل کارش تردید داشت که بتواند چیزی بنویسد که قبلاً توسط هایدگر اندیشیده نشده باشد. پیر بوردیو می‌گوید که هایدگر در فلسفه «نخستین عشق» وی بوده است. مفهوم مهم میدان اجتماعی در اندیشه او، به‌نحوی غیرمستقیم و به‌واسطه موریس مرلوپونتی که تأثیر وجود و زمان را بر پدیدارشناسی ادراک خود تصدیق می‌کرد، وام‌دار هایدگر است. حتی هابرماس که اندیشه‌ورزی خود را تحت تأثیر هایدگر آغاز کرد، ولی بعدها از او فاصله گرفت و خط‌مشی فلسفی سنّتی‌تری را شکل داد، درباره وجود و زمان چنین قضاوت می کند: «احتمالاً عمیق‌ترین نقطه عطف در فلسفه آلمانی از زمان هگل».

 

خواندن کتاب در جهان بودن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به پژوهشگران فلسفه پیشنهاد می‌کنیم.

 

بخشی از کتاب در جهان بودن

پدیدار در فهم متعارف، آن چیزی است که خود را بی‌واسطه نشان می‌دهد؛ مثلاً می‌گوییم علم طبیعی، پدیدارهای طبیعی را مطالعه می‌کند. «کثرت سردرگم‌کنندهٔ “پدیدارها” که نام‌هایی چون “پدیدار”، “نمود”، “ظاهر” و “ظاهر صرف” به‌آن‌ها نسبت داده می‌شود، فقط در صورتی از قیود رها می‌شود که مفهوم پدیدار از همان آغاز به‌معنای چیزی که خودش را در خودش نشان می‌دهد، فهمیده شود» (وجود و زمان: ۳۱). پدیدار به مثابه آنچه خود را نشان می‌دهد، شرط لازم برای هر دریافت فرعی دیگری از آن است.

اما این دیدگاه که مبتنی بر فهم متعارف از پدیدار است، به‌نوبه خود، یک دریافت پدیدارشناختی را پیش‌فرض می‌گیرد. پدیدار در معنای پدیدارشناختی، امر ملازم و شرط امکان هر چیزی است که خود را نشان می‌دهد؛ اکنون ممکن است خواننده دقیق متوجه این مطلب شده باشد که پدیدار مورد نظر هایدگر که با پدیدارشناسی فهمیده می‌شود، به‌فهم پیشاانتولوژیک دازاین از وجود و حالات مختلف فهم‌پذیری که آن‌ها را آشکار می‌سازد، شباهت قابل‌توجهی دارد.

لوگوس

لوگوس به‌این معناست: «مجال‌دادن به‌چیزی برای دیده‌شدن در باهم‌بودگی با چیزی ـ‌مجال‌دادن برای دیده‌شدن به مثابه چیزی» (همان: ۳۱). آنچه برای پدیدارشناس به‌منزله بنیان چیزی آشکار می‌شود که خود را به‌طور معمولی و متعارف نشان می‌دهد، باید به‌نحوی روشن بیان گردد و توضیح داده شود. به‌یاد آوریم که هیچ امر واقع فارغ از تفسیری برای توصیف توسط پدیدارشناس وجود ندارد؛ نه امور واقع ابژکتیو و نه امور واقع سوبژکتیو، مثلاً نظامی از باورها. بنابراین، پدیدارشناس باید پدیدارها را تفسیر کند و به‌آن‌ها سامان دهد تا فهمی از وجود را آشکار سازد که پیشاپیش در آن سکنا دارد و به‌هر چیزی مجال می‌دهد تا به مثابه چیزی ظهور کند.»

 

 

لینک کوتاه مطلب:https://bndccim.com/?p=15735

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *